روزی که بستری شدم....
21شهریورماه95بود..نوبت دکترداشتم بابابامحسن رفتیم مطب دکتر...سونوانجام دادگفت جات تنگ شده وسریع بایدبستری شی وقتشه که گوگولی من بیادبه دنیا.....یکم ترسیدم اززایمان ولی بابامحسن کلی ذوق کرداومدم خونه وسایلموجمع کردم وبامامان خودم وبابامحسنت رفتیم بیمارستان خانواده بستری شدم....وقتی اونجاان ای سی گرفتن گفتن فردازایمانته.....مجبورشدم بستری بمونم ...
نویسنده :
مامان آرزو
20:40